حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

نامه ای به آینده ی خودم(به من 25_26 ساله)

سلام

هیچ ایده ای ندارم که الان که این را میخوانی در چه حالی هستی.شاید هنوز دانشجو باشی.شاید کار کنی.شاید از ایران رفته باشی(بعید میدانم ولی محض احتیاط, خاک توسرت,چه با خودت کردی که انقدر عوض شدی؟).شاید طلبه شده باشی.شاید هم زیر بار کلیشه های اجتماعی شانه خم کردی و شوهر کردی و داری دنبال دستمال مرطوبی میگردی که پای دخترت را نسوزاند(همچنان خاک توسرت,نه به خاطر اینکه به نسوختن پای بچت اهمیت میدی,بخاطر این می گویم که به خودت بیای و نشی اونی که همیشه ازش میترسیدی)شاید هم از همه خداحافظی کردی و رفتی تو یه امامزده نوک قله کوه و تاریک دنیا شدی و هیچ وقت این را نمیخوانی...

این که هیچ ایده ای ندارم که تو الان چی کار میکنی ترسناکه.خیلی هم ترسناکه.فقط خدا میداند تهِ دلم چه قدر خالیه...

تا قبل از این مدرسه بود.اگر کسی میپرسید دو سال دیگه خودت رو کجا میبینی بدون ذره ای مکث با اطمینان میگفتم سر کلاس.ولی الان مکث میکنم.دیگر اطمینان ندارم.به هیچ چیز.

منِ 25 ساله ی عزیز.هر کاری که میکنی و هر کجا که هستی,7 سال قبل به من قول دادی که یک روزت را به من میدهی. خیلی کارها هست که میخواهم تو این یک روز انجام بدهی. اول از همه برو دنبال مامان بابات.اگر دوری ازشون بهشون زنگ بزن.بهشون بگو دوستشون داری(چون خودتم میدونم که چه قدر کم بهشون میگی,به تلافی همه ی این سال ها ماچشون کن)بعد به معلم های مدرسه ات پیام بده و ازشون تشکر کن,(از نیکو میتوانی اطلاعات همه شان را بدست بیاری,اگر شماره نیکو را نداری از مائده بپرس,اگر مائده نیست از کیمیا بپرس,اگر کیمیا نیست از شکیبا بپرس,اگر شکیبا هم نیست از من میپرسی برو بمیر😐بی معرفتِ تنهای بدبخت)بعدش باید بگردی دنبال طلاکوب.پیداکردنش احتمالا از همه سخت تر باشه ولی حتما پیداش کن و بهش بگو که چه نقطه ی عطفی تو زندگیت بوده.بعدش برو دنبال خاله حسابی از خجالت اونم دربیا.بعد از اون زینب:) یه جوری که پررو نشه خوشحالش کن.بعدش هم مبینا و سارا,نمیدونم الان که میخونی هنوز باهاشون درارتباطی یا نه,ولی بدون که بهشون مدیونی.خیلی زیاد.تو این هفت سال که بینمون فاصلست ادم های دیگری هم باید به این لیست اضافه بشوند.اگر من یادم رفت بیام و اضافه کنم خودت اضافه کن.هر کسی که حقی به گردنت داره و برات وقت گذاشته.

وقتی این کار هارو کردی ساکتو ببند.

چونه نزن.

اصلا راه نداره.باید بری.اگر نری نه من میبخشمت نه اون.

برو اونجا.صبر کن که تا ساعت 1.برو بالای سرش.التماسش کن که ببخشدت.بعدش همه ندونم کاری هاتو,دل شکستگیاتو,سردرگمیاتو,دل تنگیهاتو,تنهاییاتو براش زار بزن.

12 روز گذشته.میخواهم برم.نمیشه.نمیذارن.ولی تو میتوانی.انقدر بزرگ شدی که کسی جلوتو نگیره.این رفتن و این زار زدنو بهم بدهکاری.نمیبخشمت اگر نری...

قربانت 

تویِ 18 ساله



  • حبابِ نگرانِ لبِ رود