حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

می نویسم برای خودِ آینده ام

سلام

1.دفعه ی بعدی که انقلاب میری کارت همراهِ خودت نمیبری.ممکنه کارِ ضروری پیش بیاد و اینا همش بهانس.چند دفعه باید تا مرز ورشکستگی کامل پیش بری که بفهمی بی جنبه ای؟ -____-

2.به هیچ آدمی بیشتر از آنچیزی که لایقشه احترام نذار.حتی قابل احترام ترین ادم هام یه وقت هایی خودشونو گم میکنن و برداشت بد می کنن.امیدوارم یادت رفته باشه که منظورم به کیه ولی اگر یادت نرفته: خاک توسرِش.بیشعورِ بی جنبه ی بی لیاقت.حیف که ازش میترسم...

3.و وقت هایی که حالِت خوب نیست و قلبت از فرط استرس و غصه و دلتنگی میخواهد منفجر شه به جای این که بشینی یه گوشه بغض کنی یا فرندز و بیگ بنگ ببینی و حسرت بخوری عین ادم با یک عدد دوست برو بیرون.فیلم سخیف ببینید.تو سرما یخ بزنید.حرف بزنید.بخندید.برید کتابفروشی.برید شهردخت.نمیخواهم دلتو بسوزونم ولی همه ی این کارهارو امروز کردم و سبک شدم.حس جدیدی بود.بدون گریه سبک شدن.زیاد تجربه اش کن.

4.دلت برای دانشگاه تنگ نشه.میدونم که یه زمانی میاد که با خودت میگی یادش بخیر چه دوران خوبی بود ولی خوب نیست.تو پیر شدی که یادت نمیاد.دانشگاه سلاخ خونه ی آمال و آرزوهات بود.دلت براش تنگ نشه.لیاقتشو نداره.

5.حتی اگر قلبت میخواست از محبت به یکی که نباید, پاره بشه به اون هیچ ربطی نداره.قلبِ توئه.حتی اگر پاره پاره شد باز هم به اون ربطی نداره.یه بار بَسِّت بود؟دوبار چی؟ کِی میخواهی بزرگ شی؟

  • حبابِ نگرانِ لبِ رود