حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

از کتاب خواندم بدش می آمد.یا بهتر بگم از کتاب هایی که می خواندم بدش می آمد.می گفت این ها از دنیای بیرون دورِت میکنن.یک کاری می کنن که اصلا نیاز به بیرون رفتنو حس نکنی.اینا نمیذارن از خودت بیای بیرون...
می گفت و می گفت و می گفت.من چیزی نمی گفتم.گوش میکردم.
کتاب هام نمیذارن از خودم بیام بیرون.آره. من اصلا به بیرون احساس نیاز نمی کنم.
دنیای بیرون جاییه که توش هیچ زوجی با هم خوشبخت نیستند.دنیای بیرون جاییه که اول بیرونتو نگاه میکنن,خوششون نیاد دیگه واسشون مهم نیست که آدم خوبی هستی یا نه.دنیای بیرون جاییه که آدم ها هر دروغی می گویند که تهش به پول و قدرتشون برسند.دنیای بیرون جاییه که توش میلیون میلیون آدم به خاطر آب آلوده میمیره و ما با آب شیرینمون خودمونو میشوریم.دنیای بیرون جاییه که توش افغانی فحشه.دنیای بیرون جاییه که توش یه نکبت انقدر قدرت به دست میاره که به چند تا کشور! بگه شیت هول و کَکِش هم نگزه.  دنیای بیرون جاییه که توش آدمای هم دین منو اون سرِ قاره(برمه_میانمار) اتیش میزنن و من فقط باید با عکس هاش بسوزم.
دنیای بیرون جاییه که یه پسر بچه با اسکیت برد میلیونیش از کنار بچه دیگه ای که داره تو سطل اشغال دنبال غذا میگرده رد میشه و حتی بهش نگاه نمیکنه...

دنیای بیرون مصداق واقعی overratedئه.

نمی ارزه.
ارزونی خودتون.من تو خودم راحت ترم.

*
یک دفعه وقتی بچه بودم(خودم دقیق یادم نیست ولی ظاهرا 4 ساله و این حدودا) از مامانم پرسیده بودم که وقتی بارون میاد فرشته ها دارند به خاطر کارهای بد ما گریه می کنند؟


اگر هنوز چهار سالم بود احتمالا ادامه اش می پرسیدم:
 پس چرا سِیل نمیاد؟

*

به درجه ای از معرفت و عرفان رسیدم که بهش میگن(میگم) مرتبه ی "به درک".
دونه دونه امتحانهامو خراب می کنم و می گویم به درک.پول هام از دست میره و می گویم به درک.آدم ها بهم بی محلی میکنن و می گویم به درک.به چیزهایی که تا الان باید بهشون میرسیدم نمی رسم و می گویم به درک.
یعنی یک تار مو با مرتبه ی "جامه دران سر به بیابان گذاشتن" فاصله دارم.
(مراتب عرفانیو باید میدادن من نام گذاری میکردم,حفظ کردنشون هم آسونتر میشد :) )






  • حبابِ نگرانِ لبِ رود