حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

گر با دِگران بِه ز مَنی, وای به من!

ور با همه کَس همچو مَنی ,وای همه ...

اصلا هم نه وای همه. وای به خودش -__- آدمِ خزعبل!چندتا چندتا؟

(اون استیکره فامیل دور که میگه اَه اَه اَه آدمم اینقدر بی در و پیکر...)


*


در کویِ نیک نامان ما را گذر ندادند

گر تو نمیپسندی,تغییر کن قضا را...

خیلی هم می پسندم,نیک هایی که فقط نامشون نیکه همون بهتر که ما را گذر ندهند.اصلا هم بخاطر این نمیگم که همتِ قضا تغییر دادن ندارم.


*


خواهی نشوی رسوا

همرنگ جماعت شو

حتی اگر جماعت همرنگ چرکِ پا بود؟ حتی اگر جماعت لجنی مایل به رنگِ توی دماغ بود؟ بازم همرنگش شم؟اصلا حالا که اینجوری شد میخواهم رسوا شم ببینم مشکلش چیه.


*


گویند سرانجام ندارید شما

مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم

(اون استیکر فامیل دور که میگه من دیگه حرفی ندارم)


چجوری میشه بی سرانجام خوش بود؟خیلی باید عمیق باشد.





در اوج بی سرانجامی خوش شدنم آرزوست.


  • حبابِ نگرانِ لبِ رود