حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

و چرخه لعنتی تکرار می شود. اتفاقی که مدت ها میخواستمش افتاد و بعد فهمیدم که از اول آن را نمی خواستم و چیز دیگری میخواستم و حالا آن چیز دیگر را میخواهم...
کدامش روح فرساتر است؟ مشتاقانه چشم به راهِ اتفاقی باشی که هرگز قرار نیست بیفتد یا اینکه خواسته ات اتفاق بیفتد و ببینی اشتیاقی نمانده؟




دارم به این نتیجه میرسم که همه ی خواسته هام توهم اند.


کاش حداقل قبل از اینکه بهشان میرسیدم میفهمیدم که نمیخواهمشان.


در این لحظه ی مشخص چیزی را میخواهم که نمیدانم در این چرخه می گنجد یا نه,فقط میدانم اگر این چرخه ی لعنتی برای این هم تکرار شود,دیگر بارِ آخرش خواهد بود.اگر این یکی را هم برایم خراب کند دیگه تمام می شوم.تمام می شود.خواسته هایم,آرزو هایم,تمناهایم.روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند...
شاید اون روز قدرِ حسرت هایم رو بیشتر بدونم.



  • حبابِ نگرانِ لبِ رود