از بین همه اصطلاحات زبان فارسی آن هایی که "دل" دارند برایم متفاوت اند؛دل سوختن،دل سرد شدن،دل بستن،دل بریدن...که امان از این دل بریدن... چند صفحه ناله و فغان عاشقانه هم جایش را نمی گیرد.آن قسمت از دلت را که دیگر نباید باشد بِبُری و دور بیاندازی...چه توصیف بهتری وجود دارد از حال کسی که می خواهد آنچه به جانش بسته بوده را فراموش کند؟
این ها را گفتم که وقتی می گویم :"دارم دل می بُرَم" بدانید به همان اندازه ای که این جمله ناهنجار و نامأنوس است دردآور هم هست.
دارم دِل می بُرَم.چاقویم کُند است.عجیب درد دارد.