حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

بی خوابی ام چه دانی؟

 ای خفته ای که شب ها

ننشسته ای به حسرت

نشمرده ای ستاره...

البته من مثل فروغ بسطامی ستاره نمیشمرم، ساعت های باقی مونده تا امتحانو میشمرم و حسرت 6 ساعتی رو میخورم که به جای مطالعه ساختار دیواره باکتری به مرور تئوری های احمقانه و به شدت صحیح تد موزبی گذروندم  :|

*

روی پله های یخ زده پشت دانشکده کامپیوتر نشستیم، با سیب زمینی سرخ کرده پایان امتحاناتو جشن گرفتیم و راجع به زندگی و آینده حرف زدیم، هیچ وقت راجع به هیچ مسئله ای ندیده بودم انقدر گرفته و مستاصل باشه. دوست دارم فکر کنم حرف هامون حالشو بهتر کرد.

پوستر فرخی هم تمام مدت کنارمون نشسته بود و به سرانجام رسیدنشو باهامون جشن میگرفت.

*

میخوام از خجالت آب شم. یعنی میشه؟

  • حبابِ نگرانِ لبِ رود