حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

آنلاین سه تا بلیت هواپیما خریدیم.بعد از این که پولش را پرداخت کردیم فهمیدیم مقصد اشتباه است.کلی زنگ زدیم.کلی حرف و التماس...وقتی برای هزارمین دفعه به یک جا زنگ زدیم دیگر جواب ندادند.

از اولش نشسته بود اونجا و می گفت اینا از عمد اینجوری میکنن.بلیتهاشون که فروش نمیره سایتشونو دست کاری می کنن که اینجوری بشه.تهِش هم بلیتو پس نمیگیرن...

آخرش نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. گفتم ممکن نیست اصلا یه همچین چیزی...

گفت اینجا ایرانه,همه چیز ممکنه...


خیلی تا حالا این جمله را شنیده بودم.ولی همیشه فکر می کردم منظورشان از "همه چیز" واقعا "همه" چیز نیست.خیلی وقت ها آدم ها حرف هایی میزنند که ربطی به اون چیزی که واقعا میخواهند بگویند ندارد.مثل بستنی عروسکی که عکس روی بسته اش ربطی به شکل واقعی اش ندارد.ولی کم کم دارم به این نتیجه میرسم که وقتی می گویند تو ایران "همه" چیز ممکنه یاوقتی به "همه" دکترهای ایرانی یک صفت بد نسبت می دهند یا به "همه" آخوندها فحش می دهند,یا به "همه"نماینده های مجلس تهمت میزنند یا حتی وقتی می گویند "همه"ایرانیا کلاً فلان,منظورشان از همه واقعا همه است.و چه قدر تهوع آوره این طرز فکر.چجوری هر روز تو این جامعه کنار این مردم راه میرن و نفرتشون رو بالا نمیارن؟نمی دانم.شاید هم داد و بیداد ها و دعواها و نگاه های عصبانیه تو خیابان همین نفرت از "همه" است که دارند عُقِش میزنند.



کاش قید ها را جدی تر ببینیم.ظریف تر ازشان استفاده کنیم.

و کاش بلیت هایمان را پس بگیرند که پولش را از پهنا فرو کنیم در اعماق حلقوم آن دوست بدبینمان بلکه مشکلات مزاجی اش حل شود و نفرتش در همان دلش باقی بماند.

  • حبابِ نگرانِ لبِ رود