حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلاگ بیان» ثبت شده است

سخت بود امروز،
شما نخوانید،اینها را برای خودم می نویسم که یادم نرود.
صبح زدیم به جاده
وقتی رسیدیم یک راست رفتیم بیمارستان.
با کلی التماس ICU راهمون دادند.
روی تخت نخوابیده بود،افتاده بود.این دلم را خون نکرد.کلی دستگاه و لوله بهش وصل بود،این دلم را خون نکرد.از همه بدتر لوله ی تنفسی ای بود که با حواشی اش نصف صورت نحیفش را پوشانده بود.این هم دلم را خون نکرد.دستانش را بسته بودند که نتواند لوله تنفسی را دربیاورد.حتی این هم دلم را خون نکرد.جلوتر که رفتم چشم های نیمه بازش را دیدم.پر از اشک بود.دلم خون شد.
سه ساعت بعد دوباره زدم به جاده.این بار بدون خانواده.امتحان ترم ازمایشگاه داشتم.باید برمیگشتم.هنوز نرسیده بودم که فهمیدم امتحان کنسل شده.
شما نخوانید.اینهارا برای خودم مینویسم که یادم نرود.
می نویسم و گریه میکنم.بخاطر همه ی" نه "های بیرحمانه ای که در این هفت سال به محبت پدربزرگم گفتم.همه ی شب ها و روزهایی که تنها بود و از ما خواهش کرد "بیایید" و ما نرفتیم.همه ی سفرهایی که میخواست من را هم ببرد و من به بهانه درس نرفتم .و لعنت به این درس که بخاطرش یک با دیگر هم به پدربزرگم پشت کردم...
شما نخوانید.اینهارا برای خودم مینویسم که یادم نرود.
من تا عمر دارم حسرت می خورم.حسرت فاصله ای که خودم باعثش بودم.حسرت همه ی حرف هایی که می توانستم ازش بشنوم و نشنیدم.حسرت همه ی لحظه هایی که می توانستم باشم و نبودم.مینویسم که یادم بماند چه آدم بیرحمی هستم، که دیگر با کسانی که دوستشان دارم بیرحم نباشم.که دیگر راحت "نه"نگویم.که درس لعنتی را اولویت قرار ندهم.
شما نخوانید.اینها را برای پدربزرگم مینویسم که بداند شرمنده ام.
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من



 
  • حبابِ نگرانِ لبِ رود