حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران


فرش ها بافته می شوند برای اینکه آدم هاروشون راه برن؛ فرشی که گوشه ی انبار لوله شده باقی بماند درد می کشد. عطرها تولید می شوند که بویشان کسی را در جایی غرق کند. عطری که در شیشه باقی می ماند درد می کشد. کتاب ها نوشته می شوند که خوانده شوند. کتابی که در قفسه می ماند و خوانده نمی شود...




میترسم.

امروز که نیومدی، فکر کردم تهران نیستی. وقتی فهمیدم تهران بودی و نیومدی... ترسیدم.

من می نویسم که شاید روزی تو بخوانی...اگر هیچ وقت این هارو نخونی چی؟


  • حبابِ نگرانِ لبِ رود