حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

تا حالا بیستون رو از نزدیک دیدی؟ من یه دفعه دیدم، یه شب توی راه از کنارش رد شدیم. مهتاب نبود.چراغ نبود. خیلی تاریک بود. ولی عظمت و شکوهش برای دیده شدن نیازی به نور نداشت.

بیستون بر سر راه است... نمیدونم تو فرهادی یا من. ولی عمیقا میترسم از این که "شیرین" بشم.




من فرهادت میشم. تو شیرین من نشو. باشه؟

  • حبابِ نگرانِ لبِ رود