حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران


انقدر از سرخوشی لبخند زدم که مامانم پرسید چته؟ :)

گفتم بیشتر بیا سوپری خرید. یه لحظه خندید :) یه روز ذوق کردم.
  • حبابِ نگرانِ لبِ رود