حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

حبابِ نِگرانِ لبِ رود

روزمرگی های تکراری و نخواندنی یک عدد نگران

میگفت وقتی داشته از در میرفته بیرون سربازه جلو در به احترامش از جاش بلند شده،وقتی که برگشت همون سربازه پاشو انداخته بوده رو هم بِر و بِر نگاش میکرده... همه چی زیر و رو شد. شاید سه ساعت هم طول نکشید... چه قدر ترسناک.




  • حبابِ نگرانِ لبِ رود