میگفت وقتی داشته از در میرفته بیرون سربازه جلو در به احترامش از جاش بلند شده،وقتی که برگشت همون سربازه پاشو انداخته بوده رو هم بِر و بِر نگاش میکرده... همه چی زیر و رو شد. شاید سه ساعت هم طول نکشید... چه قدر ترسناک.
میگفت وقتی داشته از در میرفته بیرون سربازه جلو در به احترامش از جاش بلند شده،وقتی که برگشت همون سربازه پاشو انداخته بوده رو هم بِر و بِر نگاش میکرده... همه چی زیر و رو شد. شاید سه ساعت هم طول نکشید... چه قدر ترسناک.